جهان حقیقتى است سیّال و هر لحظه نو مىشود،
(1151)پس تو را هرلحظه مرگ و رجعتی است |
|
مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است |
(1152)فکر ما تیری است از هو در هوا |
|
در هوا کی پاید آید تا خدا |
(1153)هر نفس نو میشود دنیا و ما |
|
بیخبر از نوشدن اندر بقا |
(1154)عمر، همچون جوی، نونو میرسد |
|
مستمری مینماید در جسد |
(1155)آن ز تیزی مُستمر شکل آمدهست |
|
چون شرر کش تیز جنبانی به دست |
(1156)شاخ آتش را بجنبانی به ساز |
|
در نظر آتش نماید بس دراز |
(1157)این درازی مدت، از تیزی صنع |
|
مینماید سرعتانگیزی صنع |
(1158) طالب این سر اگر علامهاى است |
|
نک حسام الدین که سامى نامهاى است |
پس تو را هرلحظه مرگ و رجعتی است: یعنی تمام لحظهها انسان همواره مظهر جلوههای گوناگونی از امواج دریای الهی است و هر لحظه از یک تجلی میمیرد و به حق باز میگردد تا مجلای تجلی دیگری شود.
مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است : چنانکه پیامبر فرمود: «الدنیا ساعة فجعلها طاعة»[1] هر لحظه صورت ظاهریِ جلوههای حق از میان میروند و جلوههای تازه رخ مینماید.
فکر ما تیری است از هو: تشبیه فکر به تیر از آن جهت است که فکر و اندیشه از مراتب ظهور علم الهی و در انسان به ودیعت گذاشته شده است، و محرک اصلى عالم وجود و از جمله فکر بشر، حق تعالى است.
هر نفس نو میشود دنیا و ما: بعقیدهى محققین از عرفا آفرینش، ظهور حق است و صور، مراتب ظهور و تجلى خدا هستند و چون تجلى تکرار نمىپذیرد آفرینش همیشه در تغیر و تبدل است و آن چه بدوام و ثبات متصف مىشود ذات حق است که بدین تعبیر جوهر و اساس آفرینش است. این تغیر و تبدل را به « خَلْقٍ جَدِیدٍ » تعبیر مىکنند که مأخوذ است از آیهى شریفه: بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ[2].
عمر، همچون جوی، نونو میرسد: یعنی همانگونه که قطرههای آب در جوی، به هم پیوسته مینماید، زندگی هم مجموعهای از جلوههای ریز ریز وجود است که به دنبال هم میآید و مستمر به نظر میرسد. نظیر این مضمون از گفتهى مولانا[3]:
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک مىرود و مىرسد نو نو این از کجاست
نک حسام الدین که سامى نامهاى است: یعنی کسی که در جستجوی دانستن این راز باشد، اگرخود علامه یی است پاسخ را باید از حسام الدین بجوید که مرجعی است بلند پایه.
( 1151) از آن چه گفتیم مىتوان دانست که براى تو هر لحظه مرگى هست و باز گشتى چنان که حضرت رسول فرمود که دنیا لحظهاى بیش نیست. ( 1152) فکر ما چون تیریست از هو در هوا رها شده البته آواز در هوا پایدار نمىماند. ( 1153) در هر آن و در نفس ما و تمام جهان معدوم شده و از نو هست مىشویم ما از نو شدن خود بىخبر بوده و گمان مىکنیم وجود ممتدى داریم و باقى هستیم. ( 1154) عمر ما چون جوى آبى است که هر آن آب آن تازه مىشود ولى در ظاهر مستمر و ممتد بنظر مىرسد.( 1155) این استمرار و دوام ظاهرى از سرعت نو شدن پى در پى است چون آتش که با سرعت او را حرکت دهیم.( 1156) یک تکه کوچک آتش را که بسرعت حرکت دهى طولانى و ممتد بنظر مىرسد.( 1157) این درازى مدت که ما مىبینیم معلوم مىکند که عالم صنع خداوندى با چه سرعتى عالم صورت را هر آن پى در پى و نو بنو بوجود مىآورد.( 1158) اگر دانشمندى هست که این راز را دریابد همانا حسام الدین نامدار است.
این کلام مولانا ادامهْ سخن پیشین اوست که بموجب آن صورت از بىصورت و مقید از مطلق پدید مىآید و باز بدان بر مىگردد و این حکم یعنى میرانیدن و زنده کردن، حکمى است مستمر به اقتضاى تجلى و ظهور حق تعالى در صفات متقابله مانند: محیى و ممیت و لطیف و قهار که به حکم صفت اولآفریدگان در وجود مىآیند و به حکم صفت دوم فانى مىشوند و چون تجلى که فیض منبسط و اضافهى اشراقیهى حق است هرگز گسسته و منقطع نمىگردد پس آثار آن نیز دائم و پایدار است و انسان و سائر اشیا در هر آنى در تصرف قهر و لطف مىمیرند و زنده مىشوند.
مولانا براین باور است که: در تمام لحظهها انسان همواره مظهر جلوههای گوناگونی از امواج دریای الهی است و هر لحظه از یک تجلی میمیرد و به حق باز میگردد تا مجلای تجلی دیگری شود، چنانکه پیامبر فرمود: «الدنیا ساعة فجعلها طاعة» هر لحظه صورت ظاهریِ جلوههای حق از میان میروند و جلوههای تازه رخ مینماید و پیوستگی و تداوم این جلوههای گوناگون چنان است که چشم ظاهربین متوجه آن نمیشود و خود را که دائم در مرگ و رجعت است در بقا و دوام میبیند. مفاد این حدیث بحسب ظاهر کوتاهى عمر دنیاست ولى گمان مىرود که مولانا آن را درین مورد بمناسبت آن ذکر کرده است که ساعت مقدارى از زمان است و طبیعت زمان چنان است که جزوى از آن فانى و جزوى موجود مىگردد و ازین جهت نمودار مشخصى است از مرگ و زندگى اجزاى جهان بر سبیل تعاقب و دمادم. محتمل است که از ساعت معنى شرعى آن یعنى قیامت و رستخیز اراده شود که آن، زندگى پس از مرگ و در اصطلاح صوفیه قیام عبد است در پیشگاه حق تعالى که مترتب است بر فناء وى در فعل و وصف و رهایى از تعین، و بنا بر این با مصراع اول مناسبت خواهد داشت
وتشبیه فکر به تیر از آن جهت است که فکر و اندیشه از مراتب ظهور علم الهی و در انسان به ودیعت گذاشته شده است، و محرک اصلى عالم وجود و از جمله فکر بشر، حق تعالى است که سلسلهى محرکات بتمام و کمال بدو منتهى مىگردد ازین رو، فکر و اندیشه بتحریک حق در انسان حادث مىشود و مانند تیر پران باز بسوى حق رجوع مىکند.
در ادامه مولانا با مثالی از محسوسات، مسئله را بیشتر توضیح میدهد: قطرههای آب در جوی، به هم پیوسته مینماید، زندگی هم مجموعهای از جلوههای ریز ریز وجود است که به دنبال هم میآید و مستمر به نظر میرسد. تیزی و سرعت این تغییر و تداوم آن را مستمر نشان میدهد. یا مثل پارهآتشی که به سرعت در هوا حرکت داده شود؛ اگر یک تکهچوب مشعل را در هوا به طور یکنواخت حرکت بدهی (بجنبانی به ساز)، مانند خط دراز جلوه میکند. آفرینش هم این تجلیات گوناگون را چنان با سرعت در پی یکدیگر میآورد که انگار یک جلوه بیشتر نیست و مدتی دراز ادامه دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |